نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۳۵ مطلب با موضوع «2. جوان :: 1.5.اهل بیت :: امام زمان(عج الله)- مهدویت» ثبت شده است

شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۸، ۰۶:۳۶ ب.ظ

امام من 2

 

دانلود

معرفی:

در دنیایی که برای “ریزترین ” مشکلاتت
برنامه می ریزند
فروشگاه می زنند
و تبلیغ می کنند…
بی پناهی درد بزرگی است
که دیده نمی شود
ولی فهمیده میشود
امام تو را می بیند..تورا می فهمد
امام من
امام تو

 

عکس نوشته هایی که دلت را به کتاب نزدیک تر می کند:

عکس نوشته-شیعه حواسش باشد...گناه او را به پای امامش حساب می کنند
شیعه حواسش باشد….گناه او را پای امامش حساب می کنند.
عکس نوشته-جمعه خدا می خواهد که این صبح خودمانی را خرج خودی ترین فرد زندگی ات کنی
جمعه خدا می خواهد که این صبح خودمانی را، خرج خودی ترین فرد زندگی ات کنی، امام ات.
عکس نوشته-امام مثل خداست دریای محبت و رحمت
امام مثل خداست. دریای محبت و رحمت.
خودت دستت را بیرون نکشی، خدا دستت را رها نمی کند
خودت دستت را بیرون نکشی خدا دستت را رها نمی کند.
عکس نوشته-باید اثبات کنیم که خسته ایم از نبود امام، از ظلم ها و بی عدالتی ها
باید اثبات کنیم که خسته ایم از نبود امام، از ظلم ها و بی عدالتی ها.
عکس نوشته-ترس برای من و شما نیست؛برای آن هایی است که دنبال راهی غیر از خدا رفته اند
ترس برای من وشما نیست؛ برای آنهایی است که بدنبال راهی غیر از راه خدا رفته اند..
عکس نوشته-امام پناه عالم است
امام پناه عالم است.
عکس نوشته-
پرسید: زندگی چند قسم است؟ گفت: سه قسم! کودکی و پیری! پرسید: پس جوانی چه؟ گفت: فدای حسین
پرسید: زندگی چند قسم است؟ گفت: سه قسم! کودکی و پیری! پرسید: پس جوانی چه؟ گفت: فدای حسین

بریده هایی از دل کتاب:

بریده کتاب(۱):

امید اصلا یک کلمه چهار حرفی نیست.
امید اصلا خلقت من و شماست!
حس خاص نیست، فکر و اندیشه نیست…
امید روح و عالم و آدم است…
جلوه‌ای از روح الله است!
امید، مهدی فاطمه(س) است، عیسی مسیح(ع) است که هم‌زمان با ظهور منجی می‌آید و در پشت سرش نماز می‌گذارد.
امید زنده می‌کند و می‌بردت تا بی‌نهایت، تا خدا!

بریده کتاب (۲):

در اتاقش در آن قصر مجلل پادشاهی روم، ملیکا در خوابی آرام بود که پر شده بود از صحنه‌هایی رویاگونه. ملیکا خودش را در جمعی می‌دید که روحش را به تلاطمی همراه با نسیم می‌انداخت.
یکی که عیسی بن مریم بود، میزبانی می‌کرد. احترام می‌گذاشت بر دیگرانی که درخشان‌تر بودند که نور همه خواب ملیکا از وجودشان بود. شنید که محمد(ص) است؛ محمد مصطفی(ص). شنید که بانوی همراهش فاطمه است. شنید خبری درباره خودش را.
خواستگاری او از عیسی بن مریم…

بریده کتاب(۳):

امام ساکن آسمان‌ها بود‌ در عرش خدا. پس خدا منت گذاشت بر من و شما و او را میان ما ساکن کرد.
ما ظلم کردیم در حق امام و البته بیشتر در حق خودمان؛ او را رها کردیم.
تعدادمان به ظاهر زیاد است، اما تشکیلاتمان، برای یاری امام آماده نیست!
در سراسر دنیا، مشکلات ما همه از جهالت‌ ما است!

بریده کتاب(۴):

نام حجت ابن الحسن، صاحب‌الزمان(عج) که نزد امام رضا(ع) برده می‌شد، از جا برمی‌خاستند، دستی بر سر می‌گذاشتند و بر او سلام و درود می‌فرستادند…
دعای اللهم ادفع‌.‌.. یادگار امام رضاست برای شیعیان…
برکتی می‌دهد به جانت.
در مفاتیح، بعد از دعای عهد، این دعا را خواندی، یاد ما هم باش!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۸ ، ۱۸:۳۶
نمکتاب ...
جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۴۹ ب.ظ

راه نجات

کتاب_راه_نجات

 

فایل پی دی اف " کتاب راه نجات"

 

یکی از دانشمندای کله‌گنده‌یِ ما بچه‌شیعه‌ها از زمان نوجوونیش این طور خاطره میگه:

 

تو نوجوونی همش بی‌قرار بودم، دلم می‌خواست همون طوری که خدا واقعاً واقعاً دوس داره باشم. همیشه دلم شور می‌زد که نکنه کار خطایی ازم سر بزنه. دلم می‌خواست یه دستورالعملی، یه کتابی، چیزی داشته باشم که بهش عمل کنم تا یه بچه شیعه خالص بشم.

 

یه روزی بین خواب و بیداری بودم، امام زمان (عج) رو دیدم که تو مسجد جامع اصفهان بودن. دستشون رو بوسیدم و مشکلاتم رو ازشون پرسیدم. ایشون هم جواب دادن. بعدش گفتم: «آقاجون! من که همیشه نمی‌تونم شمارو ببینم و سؤالامو بپرسم، لطفا یه کتاب به من معرفی کنید که دستور کار و نقشه راه من باشه و بهش عمل کنم و کمتر دلشوره داشته باشم که نکنه اشتباهی ازم سربزنه.»

 

آقاجون تو خواب بهم آدرسی دادن. بعد بیداری به سراغ کتاب به همون آدرس رفتم، کتاب رو از امانتدار تحویل گرفتم. اون کتاب «صحیفه سجادیه» بود.

 

 

وای کتاب! کتاب! هر کی به هر جا رسیده، از کتاب خوندن رسیده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۴۹
نمکتاب ...
جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۴۴ ب.ظ

جوان دانشجو

دانشجو

فایل پی دی اف "دانشجو"

 

 

دانشجو بود...دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی....

از طرف دانشگاه می بردن اردو ...قرار شد یک دیدار خاص هم داشته باشن..از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه...

وقتی رسیدیم سر قرار خاصمون...بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، ایشون هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن...من چندبار خواستم سلام بگم...منتظر بودم ایشون به من نگاهی بکنن...امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن...درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن...یه لحظه تو دلم گفتم:"حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه...تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره...!!!تو که خودت میدونی چقدر گند زدی...!!!"

خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم...تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم،

 تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم،

از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن...

اینبار که رسیدیم خدمتشان ، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم،

 اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن: "حمید..حمید...حاج آقا باشماست."

نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر...آهسته در گوشم گفتن:

- یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی.

 

ناگفته های ایت الله بهجت 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۴۴
نمکتاب ...
جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۳۹ ب.ظ

ادب

ادب

فایل پی دی اف متن " ادب"

 

مراقب باش در مقابل بزرگان با ادب باشی... شاید اون آقات باشه و نشناخته باشی...

 آقایی در مشهد مقدّس است که هم اکنون حدود صد سال دارد  تعریف میکرد:

من همراه شخصی به مکّه رفتم و هرکدام مبلغ سیصد تومان داشتیم، در بین راه به مرضی مبتلا شدم که سیصد تومان خرج شد تا بالاخره به جدّه رسیدیم و در مدینه  سکونت کردیم، امّا خیلی ناراحت بودم که دو نفر با سیصد تومان در کشور غریب چه

کنیم. همان طور که در اتاق نشسته بودم، دیدم آقای محترمی به اتاق من آمد و فرمود: «سیصد تومان برای تو کافی است.»

گفتم: «برای عمّه تو کافی است.»

 دیدم برگشت و گفت:«سیصد تومان برای تو کافی است و هرکس هم که از تو پول خواست به او بده، خیالت راحت.» این را گفت و رفت...

 من آن وقت متوجّه شدم این دیدار غیر عادی بوده است وگریه کردم که چرا با ایشان این طور صحبت کردم.

رفیقم آمد و پرسید: چرا گریه می کنی؟ قضیه را به او نگفتم تا به مکّه رفتیم، پشت سر هم افراد آمدند و هرکدام صد تومان صد تومان خواستند و من هم دادم، برای اجاره منزل گفتند صد تومان جلوترباید بدهید دادم، برای رفتن کربلا گفتند صد تومان بدهید، دادم، به منزل آیت اللَّه حاج سید علی سیستانی رفتم و از وضع حال ایشان پرسیدم، معلوم شد سیصد تومان بدهکار هستند، سیصد تومان هم به ایشان دادم، تا آخرین بار کسی گفت: چهل تومان بدهی داریم، گفتم: از کیسه امام زمان می دهم و به او دادم. دیگر بعد از آن که این مطلب فاش شد، پول ادامه پیدا نکرد...

🖋کتاب روزنه ای از عالم غیب

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۳۹
نمکتاب ...
جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۲۵ ب.ظ

رسم مردانگی

رسم_مردونگی

فایل پی دی اف "رسم مردانگی"

 

 

یه مردی بود که خعععیلی حالیش می شد ، خیلی باسواد بود، ایشون یه آرزویی داشت، دلش می‌خواست امام زمان رو از نزدیک و با چشماش ببینه.

کلی زحمت کشید، ذکر گفت، دعا کرد، این مسجد، اون مسجد، اما به نتیجه نرسید. یه روز بهش گفتن: «امام زمان رو نمی‌بینی، مگر اینکه بری فلان شهر.

آقای پرفسور، عزم سفر کرد. تو بازار آهنگرای اون شهر، تو یه مغازه قفل سازی، به آرزوش رسید، امامش رو دید‌. سلام کرد. امام جواب سلامش رو داد و بهش گفت: هیسسسسس

دید یه پیرزنی اومد تو مغازه، یه قفلی به پیرمرد قفل ساز نشون داد و گفت: «بخاطر خدا این قفل رو سه ریال از من بخرید، خیلی محتاجم.

پیرمرد قفل رو گرفت و نگاه کرد و گفت: «این قفل هشت ریال می‌ارزه. من هفت ریال می‌خرم تا بتونم هشت ریال بفروشم.

پیرزن گفت: «اگه همون سه ریال هم بدی، دعات می‌کنم. آخه همه قفل‌سازای دیگه می‌خواستن یه ریال بخرنش.

قفل‌ساز گفت: «آخه رسم مسلمونی و انصاف نیست که من پا روی حق تو بذارم و دنبال سود خودم باشم.

پیرمرد هفت ریال به زن داد و قفل را خرید و پیرزن رفت.‌

امام نگاهی به مرد دانشمند کرد و گفت: «این منظره رو دیدی؟ این طوری باشید، ما خودمون سراغتون میایم. من از بین مردم این شهر، این پیرمرد رو انتخاب کردم، چون مسلمونه واقعیه. هفته‌ای نمیشه که سراغش نیام و احوال‌پرسش نباشم.

وای خداااااا! کاش ما هم بتونیم آقای خوشگل و باصفامون رو ببینیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۲۵
نمکتاب ...
جمعه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۸، ۰۲:۲۲ ب.ظ

هیچکس به من نگفت

هیچکس به من نگفت: بعدها پشیمان نشوی که چرا«هیچ کس به من نگفت »تا من خوشبخت باشم. ماگفتیم

هیچکس به من نگفت: بعدها پشیمان نشوی که چرا«هیچ کس به من نگفت »تا من خوشبخت باشم. ماگفتیم

 

یچکس به من نگفت ، نویسنده حسن محمودی

معرفی:

خیلی خوبی ها هست که اگر آنها را بدانی جزء خوش بخت ترین انسانها می شوی اما تو حتی این را ازخودت دریغ می کنی .بعد ها پشیمان نشوی که چرا«هیچ کس به من نگفت »تا من خوش بخت باشم . ماگفتیم.

 

دانلود از نمکتاب آپارات

 

هیچ کس به من نگفت:

آن دل که به یاد تو نباشد دل نیست
قلبی که به عشقت نتپد جز گِل نیست

وقتی از ایت الله بهجت پرسیدند که شما کجایی؟
ایشان جواب دادند: امام در قلب شماست، مواظب باشید بیرونش نکنید.

هیچ کس به من نگفت:

که رمز دیدار شما، پاکی و دوری از گناه است.
به ما نگفتند که در دیدار علی بن مهزیار اهوازی که بیست سال به انتظار ایستاد تا شما را ملاقات کند به او فرمودی که علت دوری شما از ما، چند گناهی بود که انجام می دادی.
و فرمودی که علت پشت پرده بودن ما، اعمال بد شما شیعیان است و اگر شما پیمان پاکی که با امامان بسته اید را فراموش نمی کردید، پرده ها کنار می رفت.
کاش به ما گفته بودند که چشم پاک، سزاوار سیمای پاک است نه چشمی که به هرکس و نا کس نگاهی انداخته و زلف پریشان دیگران را خیره شده، کجا این چشم می تواند خال مشکین صورت شما را مشاهده کند؟!!
مگر اینکه با باران اشک، آن آلودگی ها را شستشو دهد و به کنترل درآورد چشمی را، که وظیفه اش کرنش است در هنگام رو به رو شدن با نامحرم.
به ما نگفتند که سیدبن طاووس و شیخ مفید و سیدمهدی بحرالعلوم-که به دیدارت نائل شدند- اهل گناه نبودند، یعنی ما هم باید چنین باشیم.
کاش می دانستم که هرگناه، فاصله را دورتر می کند و هر ترک گناهی، قدمی ست برای رسیدن به رضای شما.
کاش می دانستم که باید مایه زینت شما باشم نه باعث شرمساری.

گفتم شبی به مهدی اذن نگاه خواهم
گفتا که من هم از تو ترک گناه خواهم

چرایکی مرا در نوجوانی به کلاس آمادگی شناخت تو رهنمون نشد؟
همه چیز را به ما یاد دادند جز این که همه چیز به خاطر توست و تو، امام همه چیزی.

هیچ کس به من نگفت:

که دعای ما در فرج شما اثر دارد و آن را نزدیک می کند، نمی دانستم که شما دعاکردنمان را دوست داری و فرموده ای که خیلی برای فرج من دعا کنید.
به ما نرسید که راز فرج و ظهورت در دعای شب و روز ما نهفته است و تا دستان تک تک ما آسمانی نشود و چشمانمان از اشک، بارانی نگردد تو نمی آیی.
اگر به من گفته بودند که به آیت بصیرت، بهاءالدینی بزرگوار سفارش کرده ای که در قنوت نمازش《اللهم کن لولیک …》را زمزمه کند، ما هم از همان دوران نوجوانی قنوتمان را زیبا می خواندیم.
خیلی دیر فهمیوم که بعد از هرنماز، دعای مستجاب دارم که می توانم با آن، یک سنگ را از سر راه ظهورت بردارم.
ای کاش که در نوجوانی می فهمیدم که چقدر دوست داری من لب به دعا بگشایم و آمدنت را زمزمه گر باشم تا سهمی هرچند کوچک در شادی دیگران داشته باشم.

بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد
بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا

ز پشت پرده غیبت به ما نظر دارد

چقدر شاد می شوم وقتی که یاد آن صحبت زیبای شما می افتم که فرمودید : هرگز شما را از یاد نبرده ایم.

هیچ کس به من نگفت:

که غیبت شما به معنای نبودن نیست، بلکه به معنای ندیدن هم نیست، چرا که تو روی فرش مجالس ما، قدم می گذاری، در بین مائی، ما را می بینی و میشناسی، ما هم تو را میبینیم، ولی نمی شناسیم. مگر نه این است که شما را تشبیه کرده اند به یوسف(ع) که برادران را دید و شناخت. ولی برادران، او را با اینکه دیدند نشناختند.
مگر نه این است که در دعای ندبه می خوانیم، ای غایبی که غایب از ما نیستی؛ فدایت شوم؛ ای دور از مایی که دور از ما نیستی.

مگر نه این است که وقتی می آیی، خلایق انگشت به دهان می مانند که ما این آقا را نه یکبار، بلکه بارها دیده ایم. پس تو اینجایی در بین ما، ولی غایبی، یعنی ناشناخته ای، نشناختن هم گناه ماست، مشکل تو نیست، تو برای من غایبی که نمی شناسمت.
ای کاش در نوجوانی به من گفته بودند که با شناخت تو، غیبت حداقل برای خودم، تمام شدنی ست.
ای کاش بودنت را هر لحظه با تمام وجود حس می کردم.

بارها روی تو دیدم ولی نشناختم
لاله از باغ رخت چیدم ولی نشناختم
کعبه را کردم بهانه تا بگردم دور تو

آمدم دور تو گردیدم، ولی نشناختم

چه حیف شد که از همان دوران نوجوانی دنبال هوای نفس رفتم و هوای شما را در سر نداشتم.

هیچ کس به من نگفت:

که رابطه ی شما با ما، رابطه پدر و فرزندی است. شما چون پدری مهربان و دلسوز در فکر آسایش و راحتی ما و پناهگاه همه ی مردم در لحظات خطر هستید، اگر محبت پدرانه شما نبود هیچکس به عنوان پناه به سراغ شما نمی آمد. اما از این صمیمیت برای ما در آن دورانی که دنبال پناه بودیم، چیزی نگفتند.

اکنون دریافته ام که تا حال، فرزند خوبی برای این پدر بزرگوار نبوده ام و اینک دنبال راه چاره و جبران گذشته ام.

چقدر دیر فهمیدم که پدر معنویم از دست گناهان فرزنش، غمناک می شده و برای او استغفار می کرده، ای کاش می توانستم غمی از غم هایش بکاهم و لبخند رضایت را بر لبان مبارکش بنشانم. ای کاش می دانستم که از همان لحظه ی به تکلیف رسیدنم، منتظر من هستی تا با تو آشنا شوم و با شما آشتی کنم تا دستم را بگیری و به آسمانها ببری تا مرا به خدا برسانی و از شیطان نجاتم دهی و از این آشنایی، به سعادت خود نزدیک تر شوم.

باید می دانستم که شناخت امام غایب بدین است
که بدانی امان اهل زمین است

هیچ کس به من نگفت:

که شما همیشه و در همه حالات به فکر ما هستی و اگر ما را رها ونی یا فراموش، دشمن درون و برون دمار از روزگار ما در می آورد. چقدر شاد می شوم وقتی یاد آن صحبت زیبای شما می افتم که فرمودی:《هرگز شما را از یاد نبرده ایم》.

مگر می شود که ارباب کریم نوکرانش را فراموش کند و به آنها توجه نداشته باشد.

اما شرم و خجالت آنگاه همنشین دائمی ما می شود که به یاد بیاوریم هرگز به یادت نبوده ایم و تمام خوشیها را بی حضور شما تجربه کرده ایم.

کسی به من نگفت که می شود با شما حرف زد، درد دل کرد و غصه ها را قصه وار گفت.

نمی دانستم که نوجوانان هم می توانند راه باریکه ای از نجوا با مولایشان، باز کنند و گاه گاهی، نوای خوش《 یابن الحسن》 بر لب جاری سازند.

ای کاش از همان دوران نوجوانی می فهمیدم که به یادم هستی تا هرگز فراموشت نکنم.

اما حالا هم که به خود آمده ام و می خواهم همیشه به یادت باشم آنقدر خیالهای بی خود در دلم خانه کرده اند که…؛ اما نه، هرگز ناامید نمی شوم، چون یار و یاوری مثل شما دارم؛ امیدوارم نسیم یاری شما غبار خیالات و فراموشی را از قلبم پاک کند تا حضور شما صفای زندگیم شود.

نگفتند بدون انتظار، اعمال ما مورد پذیرش درگاه الهی قرار نمی گیرد.

هیچ کس به من نگفت:

که یاد شما در قلبم باران و نور برکتی می بارد که دانه وجودم را تا خورشید وجودت می پرورد و بالا می برد و این، یعنی بهره مندی از تربیت خصوصی بهترین مربی عالم از جانب پروردگار‌.

تازه دانستم که حتی وقتی تو را فراموش کرده ام به یادم هستی، اما چقدر دیر فهمیدم اگر یاد تو باشم تو مرا با نگاه ویژه ای نگاه می کنی و این نگاه ویژه چه ها که نمی کند.

هرچند دیر، اما خوب شد دانستم که اگر به یاد شما باشم شما مرا با دعای خالصانه و عنایت ویژه، مورد توجه قرار می دهی و اینگونه من، آن گونه می شوم که خدا می خواهد یعنی آماده یاری.

اگر از نوجوانی زودتر می فهمیدم که می شود شب، هنگام خواب، با یاد شما خوابید و صبح با یاد شما بیدار شد، تا حالا سالها بود که این مشق را تمرین کرده بودم.

نمی شود که می دانستم درس خواندن را با یاد تو شروع کرد و نوشتن را پس از نام خدا به یاد تو مزین نمود.

خدایا! کاش هیچ گاه یادفلان بازیگر و فلان خواننده مرا از یاد نجات بخش عالم، غافل و بی خبر نمی کرد.

چون شب گیرم خیالت را در آغوش

سحر از بسترم بوی گل آید

من اصلا نمی دانستم که به خاطر شما باران می بارد و آسمان بر زمین فرود نمی آید.
خیلی برایم جالب بود وقتی فهمیدم همه به واسطه شما روزی می خورند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۸ ، ۱۴:۲۲
نمکتاب ...
يكشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

امام مهدی (عج) حجت بن الحسن

امام مهدی(حجت بن الحسن): هر آنچه درباره امام زمان و علت غیبت آن حضرت باید بدانی.

امام مهدی(حجت بن الحسن): هر آنچه درباره امام زمان و علت غیبت آن حضرت باید بدانی.

امام مهدی (حجت بن الحسن) : حجت الاسلام هادی قطبی، نشر بهار دلها

 

معرفی:

خیلی سوالات درباره ی امام زمان در ذهنها موج می زند. اگر چرایی قبل و بعد از ظهور روحت را بی تاب کرده ؟
اگر حوصله ی کتاب سنگین و سخت و طولانی نداری این کتاب کمک خوبی است.

بریده کتاب:

البته در زمان حضرت، به همان میزان که شیطان نیست، امتحانات هم سخت تر خواهد شد. مانند حاضر شدن در جلسه امتحان با کتاب است. چون امتحان سخت تر و دقیق تر است، می گویند کتاب با خود بیاورید. اما احتمال موفقیت هم بیشتر است، چون با خود کتاب دارید. در زمان حکومت امام زمان هم همین طور است. احتمال موفقیت بیشتر است چون شیطان بیرونی دیگر وجود ندارد.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
دوشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

سعید

سعید: روایتی شیرین و متفاوت از زندگانی نوجوانی سنی

سعید: روایتی شیرین و متفاوت از زندگانی نوجوانی سنی

سعید: نرجس شکوریان فرد

بریده کتاب(۱):

مادر در دلش، اعتقاد داشت به خانواده ی پیامبر؛ به اهل بیت. و الا که توسل و نذر در میان آن ها که اهل سنت بودند چندان رسم نبود.
اما مادر در سال های پیش هم برای حال تب دار دخترش متوسل شده بود به حضرت اباالفضل.
حتی بعضی مسیحی ها هم یک دل دارند که با حسین و ابالفضل مصفا می شود. و یک پنجره فولاد که خیلی ها دخیل بستن به آن را گشایش در کارشان می دانند.

 

بریده کتاب(۲):

ـ سرطان… بدخیم… گسترده… کاری از دست ما برنمی آید.
تمام دنیا با این حرف برای مادر شد یک قطره و ریخت از دستش ودر کویر گم شد! حال و روزی سراسر جانش را گرفت که فقط توانست زانو بزند و دست بر سر بگذارد.

سعید: روایتی شیرین و متفاوت از زندگانی نوجوانی سنی

 

بریده کتاب(۳):

اشک ریزان نشست بین جمعیت. دلش می خواست گم بشود میان کسانی که با نیتی متفاوت از او، با نگاهی عمیق تر از اندیشه او آمده بودند.
رفت بین مردمی که با بودنشان امید می دادند؛ جای درستی آمده است. صاحب این مسجد باید کسی باشد نه مثل همه، که این همه مشتاق و دلداده دارد، عزیزی که پناه است و این همه پناه خواه سمتش آمده اند. کریمی که با دست خالی به خانه اش آمده اند و خجالتی هم ندارند که نشان دهند دست خالی شان را به آقایشان.

سعید: روایتی شیرین و متفاوت از زندگانی نوجوانی سنی

بریده کتاب(۴):

اویس شده بود؛ دنبال پیامبر که نه، اما در پی ذریه ی پیامبر می گشت. آن هم دور از شهر و دیار خودش. گفته بودند برو و نمیدانست که پیش چه کسی باید برود. در مذهب آن ها این گونه تعلیم داده نشده بود. اما مادر به خوابش و نوایی که شنیده و آن چه که دیده بود، ایمان داشت.

 

دستگیری,امام مهدی,امام زمان
 
راه دنیا,آغاز و پایان
 
گریه,آغوش,اشک
 
امام رضا,مشهد الرضا,شب
ابالفضل,با صفا
 
پنجره فولاد,گشایش کار
دخیل بستن,پنجره فولاد
شهادت,زیبایی زندگی از دست می رفت
شهادت,زیبایی زندگی

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

دو قدم تا صبح

دو قدم تا صبح: ویژه نامه امام مهربانی

دو قدم تا صبح: ویژه نامه امام مهربانی

معرفی:

دینِ نصفه نیمه می شود: هیچ،
اگر، هم دوستی با دوستان خدا و هم دشمنی با دشمنان خدا باشد ، می شود دین …
دو قدم تا صبح
قدم اول: دوستی
قدم دوم: دشمنی

 

بریده کتاب(۱):

ناگهان دیدم که آقای بزرگواری در بیابان، کنار من راه می رود. اول خیلی تعجب کردم ومقداری هم ترسیدم ولی وقتی دیدم او با کمال ملاطفت و مهربانی اسم مرا می برد و می گوید:«ناراحت نباش، خدا تو را می بخشد.» و چند کلمه دیگر در این رابطه به من فرمود، قلبم آرام شد خوشحال شدم و مطمئن بودم که اوبرای کمک به من آمده است.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...
سه شنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۰۰ ب.ظ

یک روز بهار می شود با یک گل

یک روز بهار می شود با یک گل: تکلیف ما در دوران غیبت چیست؟ بخوانیم و عمل کنیم.

یک روز بهار می شود با یک گل: تکلیف ما در دوران غیبت چیست؟ بخوانیم و عمل کنیم.

بهار که می آید، بهار فرج و ظهور ... اما اینکه نقش من و شما، مسئولیت من و شما، وظیفه من و شما چیست؟ خیلی مهم است و موثر در آمدن امام ... این کتاب را با دقت بخوان تا کار خودت را بدانی ...

 

بریده کتاب(۱):

اگر اعتقاد دارید ظهور یکی از دو حالت:
چیزی که کاری از دستمان برنمی آید..
یا تکلیفی نسبت به آن نداریم..
بهتر است دست از خواندن ادامه ی این متن بردارید.
اگر شما هم در مواجه با مشکلات اجتماع می گویید:
((امام زمان می آید همه چیز را درست می کند))
همان بهتر که گاهی با حالتی شاعرانه برای ندیدن حضرت گریه کنیم و چشم به انتظارش باشیم تابیاید و این گله ی گوسفندان را از دست گرگ ها نجات دهد.
بیایید این جمله ی حضرت که فرمود:
«اکر شیعیان به اندازه یک لیوان آب ما را می خواستند، ما ظهور می کردیم»
فقط بهانه ای برای گریستن بیشتر قراردهیم و آنچنان بی غیرتانه برخورد کنیم که باورمان شود این فقط یک حرف عاطفی است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۰۰
نمکتاب ...