نمکتاب

نمکتاب
امام علی(علیه السلام): کتاب غذای روح است.هر کس با کتاب آرامش یابد هیچ آرامشی را از دست ندهد.

قدمی برای تحول مطالعه کشورمان!

سایت نمکتاب:namaktab.ir
کانال نمکتاب: @namaktab_ir





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات

۸۸ مطلب با موضوع «2. نوجوان» ثبت شده است

چهارشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۲۳ ب.ظ

مترسک مزرعه آتشین




مترسک مزرعه آتشین
نویسنده: داوود امیریان
انتشارات: کتابستان معرفت

اگر دلت می‌خواهد نوجوانی متفاوتی داشته باشی، از همه دوستانت سر شوی و همه حسرت تورا بخورند ،
 از توسری خوردن بیرون بیایی وبرای خودت آقایی کنی،
  دست از سر این کتاب برندار...


خلاصه:
داستان بچه‌های یک محله است که بینشان اتفاقاتی می‌افتد و قهرمان داستان پسر 15 ساله‌ای که درگیری‌ها و خواسته‌ها و قلدری‌ها و شیطنت‌های خاصی دارد. ترس‌ها و مبارزه‌ها و تو سری خوردن‌ها و دعواها، قد علَم کردن‌ها و سرآخر دور شدن از خانواده و بسیجی سمج و تخسی که در جبهه به زور خودش را جا می‌دهد و کل خلقش عوض می‌شود.



برشی از کتاب:
هنوز از پیچ کوچه نگذشته ام که گلوله‌ی برفی میخورد پس گردنم .برق از چشمانم می‌پرد کیفم را در پنجه میفشارم و میگویم : مگه مرض داری دیوونه؟
غلام چشم می‌دراند.
-  مث این که تنت میخاره غلام.
-   ی ی ی ...چه غلطا! نکنه تو میخوای تنمو بخارونی؟
-  آره من.
-  باشه پس بریم پشت خط اینجا مردم سوامون میکنن.
به پشت خط می‌رسیم .ناگهان لگد محکمی به کمرم می‌خورد و با کله توی برف  می افتم .کیفم را می‌اندازم و زودی بلند می‌شوم . به غلام حمله می‌کنم .کمرش را می‌گیرم و با آخرین توان بلندش می‌کنم ومی‌کوبمش زمین . غلام به موهایم چنگ می‌زند و با مشت به صورتم می‌کوبد.چند مشت به پک و پهلویش میزنم .می‌زندم زمین و مهلت بلند شدن نمی‌دهد.می‌نشیند روی سینه ام و چپ و راست مشت می‌کوبد به سر وصورتم .دستم به تکه سنگی می‌گیرد .محکم به زانویش می‌کوبم . از درد نعره می‌کشد. می افتد کنار .جوی خون از دهان و دماغم شره می‌رود.
خون را که می‌بینم دیوانه میشوم...

بعثیه شنیده بود ایرانیا آیه وجعلنا می‌خونن از چشم دشمن ایمن می مونن رفت و به سختی اون آیه رو حفظ کرد .چند روز بعد یک تانک ایرانی به بعثیه حمله کرد بعثی زرنگی کرد آیه وجعلنا رو خوند تا راننده تانک کور بشه. قدرت خدا همین طوری شد و راننده ایرانی اونو ندید و زیرش کرد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۲۳
نمکتاب ...
يكشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۷، ۱۰:۴۴ ق.ظ

از به

 




📖 بعضی کتابا تعداد صفحاتشون کمه ولی تعداد روزایی که ذهنت رو به خودشون مشغول میکنه خیلی زیاده. أین یکی از اون کتاباست.


خلاصه کتاب :

رمان از به فقط نامه است، نامه‌هایی که میان قهرمان‌های داستان رد و بدل شده و راوی قصه خلبان جانبازی است که به رغم نداشتن دو پا و ویلچرنشینی، درخواست پرواز دارد، درجایی و درحالی که یک دندان پر کرده هم، مانع پرواز است. داستان این‌چنین آغاز میشود و با نامه‌های همسر این خلبان و دوستان خلبانش و همسرانشان ادامه پیدا میکند.
 در این بین نامه‌ای دیگر هم وارد میشود؛ نامه دختری که در دوران جنگ – به خواست معلمشان – برای رزمندگان جنگ نوشته شده و اکنون دست خلبان جانباز است. کم‌کم گره‌های داستان شکل میگیرد، میبینیم که خانواده این دختر در بمباران شهید شده‌اند و خلبان پس از سال‌ها قصد کمک به او دارد، در حالیکه خودش بسیار محتاج کمک است و…
 از دیگر ویژگیهای اثر، نوع نگاه امیرخانی به جنگ و بازماندگانش است. سختیهای خلبان برای زندگی روزمره، مشکلات همسر خلبان با تلاطم‌های روحی خلبان، زندگی دختر که خانواده‌اش را در بمباران از دست داده ‌است و دیگر خلبانان جنگ که امروز باید به قول نویسنده مسافرکشی کنند – البته هوایی – و… ترکیبی است از آنچه تصویر ازبه را میسازد.
 امیرخانی به دنبال واقعیت زندگی آدم‌های قصه است، نه تصویری آرمانی و ناملموس. جنگ سختیها و تلخیهایی دارد که میان جامعه هنوز چشیدنی و دیدنی است، و این نقطه‌ برتری رمان است، واقع‌نگری در حوزه دفاع مقدس.

 

ازبه : نامه ای از دختری جنگ زده به خلبانی جانباز ولی در آرزوی پرواز

ازبه : نامه ای از دختری جنگ زده به خلبانی جانباز ولی در آرزوی پرواز

 

برشی از کتاب:

پدر از پشت بلندگو می گوید:« مسافران محترم توکل داشته باشید... هیچ مشکلی نداریم. هواپیما تحت کنترل بنده هست. محض اطمینان خاطرتان عرض میکنم که بنده استاد خلبان این هواپیما بوده ام...»

 

صدای لرزان عمو رحیم می گوید:« هنوز هم هستی...»

 

حتی من هم کمی ترسیده ام. در کابین باز شد... اِ ... کمک خلبان پدر بیرون آمد.. روی زمین افتاد.. این یکی حتا بهتر از عمو رحیم نقش بازی می کند...

 

عمو می گوید:« خب هرچه این سرگرد میزبان خورده بود، من هم خورده بودم دیگر ... حال من هم مثل اوست... »

 

یکی می گوید:« ای بابا ... حالا این بنده خدا بدون دو پا می تواند بنشیند...»

 

کمک پدر همانطور که آه و ناله می کند ، می گوید :

 

-آره بابا ... ایشان مسلط است .هندلینگ شان حرف ندارد .مشکل حال مزاجی من است...

 

-پدر هنوز توی کابین است .مسافران پیاده نمی شوند.همه می خواهند او را ببینند و از او تشکر کنند ، اما در کابین را از تو بسته....

 

پوستر کتاب "از به"

 

 

 
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۴۴
نمکتاب ...
پنجشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۷، ۰۳:۵۸ ب.ظ

بایقوش

کتاب بایقوش : همراهی کنید این بچه جغد پرماجرا را. یک داستان بلند جذاب.

کتاب بایقوش : همراهی کنید این بچه جغد پرماجرا را. یک داستان بلند جذاب.

کتاب بایقوش : علی ناصری، سوره مهر

خلاصه کتاب :
 مهر علی از شهر، یک جغد می خرد ولی تمام ده، آن را شوم می دانند و اورا سرزنش می کنند. اتفاقا اتفاقاتی هم می افتد که به این خرافات (شومی جغد ) دامن می زنند.  اما در نهایت، حادثه ای پیش می آید که این فکر اهالی رنگ می بازد و تغییر می کند.



برشی از کتاب:
- آخه تو چی دیدی زن ؟! حرف بزن.
مهر علی نگاهش آرام به لب های بی بی دو خته می شود.
-آخه این چه بلایی بود زن ؟! حرفی بزن . چیزی بگو.
بی بی چانه اش تکان می خورد. می نالد : های ، های ، جن ، جن ... مشدی جن ! "
مش یحیی چشمانش گرد می شود. یک لحظه می‌ماند . بعد می کوبد روی زانویش .
-جن ؟! آن هم توی طویله ؟! بسم الله ، بسم الله ...
- ها... ها مشدی !
-لا اله اله الله.     صفحه 46

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۵۸
نمکتاب ...
سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۶، ۰۹:۱۲ ب.ظ

امیر حسین و چراغ جادو



اگر می خواهید به آرزوهایتان برسید این کتاب را بخوانید.


برشی از کتاب:

بچه غول گفت: ((ما باید نداریم آقا امیر.می توانیم مثل دوتا دوست کنار هم باشیم من الان پیش تو هستم تا به توکمک کنم به آرزوهایت برسی. البته قدم به قدم ویکی یکی))

امیرحسین که داشت لجش در می آمد. گفت:من حال وحوصله زیادی ندارم ها! تو هنوز مرا نشناخته ای. اگرتویک غولی رمال منی,بایدهر چه می گویم مو به مو گوش بدهی))

بچه غول گفت:عجب بچه تند مزاجی هستی.شما آدم ها یک ضرب المثل داریدکه می گوید: ((یواش برو با هم بیاییم))

امیرحسین صدایش رابلندکردوگفت: توبچه غول یه وجبی برای من ضرب المثل می خوانی؟همین الان باید آرزوهای منو برآورده کنی.

بچه غول گفت: مثل اینکه تو حرف حساب حالیت نمی شود.کاری نکن که خودم را گم وگور کنم وبرای همیشه از پیشت بروم.

امیرحسین گفت:یک ریال بده آش به همین خیال باش.  

 صدایی ازچراغ درنیامد.ص26 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۱۲
نمکتاب ...
دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۶، ۰۵:۰۵ ب.ظ

بچه های سنگان

بچه های سنگان : ماجرایی زیبا از تنیدن زندگی پدر و پسری در درخت انقلاب

بچه های سنگان : حسین فتاحی، سوره مهر

 

 

پدرها اسطوره ی بچه هایشان، مخصوصا پسرها هستند.

داستان این پدر و پسر را بخوانید...

 

خلاصه کتاب:

 داستان پسر نوجوانی که در روستایی زندگی می-کند و پدرش نظامی است (زمان شاه) ولی در جریان قیام و انقلاب مردم در شهرها، مطلع می-شوند که پدرش فرار کرده و به صف مبارزان و انقلابیون پیوسته. از پدرش خبری ندارند تا اینکه با واسطه ای پیغام می رسد که به شهر بروند تا پدر را ببینند. در شهر قبل از دیدن پدر، در خانه ی واسطه ها چند روزی هستند و با کارهای مردم در جریان انقلاب آشنا می شود تا اینکه پدر را در حالی که زخمی شده می بیند

 

برشی از کتاب:

-حس کردم کارها دارد مشکل می شود. هر روز که می گذشت، مسئله ی تازه ای پیش می آمد؛ حادثه ی وحشتناکی اتفاق می افتاد و بیشتر توی دلم خالی می شد. پاک امیدم را از دست داده بودم، فکر کردم: «اگر پدرم این کار را کرده باشد، دیر یا زود پیدایش می کنند و بعد ...» اصلا نمی خواستم فکرش را هم بکنم. در دل آرزو می کردم که خدا کند دیشب کسی متوجه آمدن و رفتن پدر نشده باشد. صفحه 57

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۶ ، ۱۷:۰۵
نمکتاب ...
شنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۶، ۰۹:۲۰ ق.ظ

زایو

 



کتاب زایو
نویسنده: مصطفی رضایی کلورزی
انتشارات: کتابستان

 

خلاصه کتاب :
ویروسی در چند سال بعد توسط اسرائیل تولید می‌شود که همه مردم را می‌کشد و هیچ کس هم نتوانسته درمانش را پیدا کند.دکتر متخصص از ایران عازم فلسطین می‌شود وبا کمک تعدادی از مردم آزادی‌خواه جهان به آزمایشگاه مخوف راه پیدا می‌کند در حالی‌که نیمی از مردم مرده‌اند و سرمایه داران صهیونیست به کره ماه رفته‌اند ، این ویروس را از بین می‌برد.

برشی از کتاب:
توجه شما را به خبری که هم اکنون به دستم رسید، جلب می‌نمایم. افشاگری‌های جدیدی درباره عامل انتشار ویروس مرگبار زی.اُ. سحرگاه امروز، توسط فردی که خواسته است نامش فاش نشود، در فضای رسانه ها منتشر شد. به گزارش بانک خبر جهانی، این فرد اسنادی مبنی بر چگونگی تولید و پخش این ویروس در اختیار دارد. به گفته وی، این ویروس مرگبار در میان کشورها با سرعت بسیار زیادی در حال گسترش است و تا کنون هیچ راهی برای مقابله با آن پیدا نشده است.
یادآور می شود، ویروس زی.اُ. که از سال 2039 با مرگ ناگهانی چند تن از مسئولان کشورهای اروپایی کشف و شناخته شد، هم اکنون در طول این دوسال، به بیش از شصت درصد کشورهای دنیا سرایت کرده است. این ویروس که به شدت مرگبار و غیرقابل تشخیص و درمان بوده، تا کنون توانسته است جمعیت کره ی زمین را ...

ص 9 و 10

 

 

رمان زایو : رمانی خیالی اما گویای واقعیت زمانه ما

رمان زایو  ، مصطفی رضایی کلورزی، انتشارات کتابستان معرفت

زایو یک رمان خیالی نیست یک واقعیتی است از زمانه ای که داریم در آن زندگی می کنیم و آینده ای که به سوی آن در حرکتیم؛ آنچه که دارد در مقابل چشمانمان رخ می دهد پیشرفت و توسعه ی سخت افزاری و نرم افزاری است و برعکس سقوط سردمداران دنیا به مدیریت آمریکایی که در  کشورهای مختلف بر مسند نشسته اند و شرافت و مردانگی را زیر پاگذاشته اند و مردمان کشورهایشان را مثل حیوانات اهلی اداره می کنند،

در دوره ای که بارویکرد به آینده ی نزدیک ترسیم شده، ابَر نکبت های عالم ویروسی درست می کنند که به جان مردم می افتدکه هر کس آن ویروس را بگیرد قطعا می میرد. نیمی از مردم دنیا را کشته اند، خودشان به کره ی ماه گریخته اند و هم مسلکان شان را هم دارند می برند. تنها یک دانشمند ایرانی می ماند که می تواند پادزهر آن را بیابد اما به شرط آن که جان خودش را فدا کند و … بقیه رمان را بخوانید، اما در چشم اندازی که این رمان مقابل چشمان خواننده قرار می دهد، بیداری و اتحاد و حرکت آزادگان جهان جلوه¬گر است.

پیام اصلی داستان: در هر زمانی حق پیروز است البته به شرطی که یاران حق در راهی که شروع کرده اند استقامت به خرج بدهند و به آن امید دارند.

پیام های فرعی اش، خباثت دشمنان انسانیت است، اگرچه ظاهرا رفاه را فراهم کرده اند اما این رفاه برای بستن دهان آن هاست تا آسایش شان مانع بزرگ بیداری دل ها و فکرشان و حرکت شان شود.

و دیگر اینکه اگر اهل حق با هم متحد شوند می توانند تمام بدی ها را از بین ببرند و پیروز می شوند هر چند که در سختی قرار بگیرند، ایران پرچمدار تمدن اسلامی و نجات دهنده ی بشریت است زیر سایه ی خداوند متعال و با تکیه بر ولایت البته اگر جوانانش همچنان بیدار بمانند، دل از آسایش و رفاه ببرند و تن به سختی مبارزه با استکبار در سراسر جهان بدهند.

بهر حال این رمان گام بلندی در رویکرد نگاه به آینده ی روشن است و اسرائیل قطعا نابود شدنی است

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۲۰
نمکتاب ...
جمعه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۶، ۰۶:۲۶ ق.ظ

نرگس

 

کتاب نرگس : پرقدرت، پرتوان، خستگی ناپذیر...با خواندنش تنها این واژه ها به ذهنم رسید..

کتاب نرگس نویسنده: رحیم مخدومی انتشارات: سوره مهر

کتاب نرگس : پرقدرت، پرتوان، خستگی ناپذیر…با خواندنش تنها این واژه ها به ذهنم رسید..


درباره کتاب:
اگر دلت یک رمان عاشقانه می‌خواهد، ولی نه از جنس عاشقانه‌های همیشگی، نرگس پیشنهاد خوبیست.
معشوقه‌های این داستان، خواهر و برادرند.
همه چیز از آن جا شروع می‌شود که نرگس قصه‌ی ما از مدرسه اخراج می  شوند. برادرش، وارد ماجرا می‌شود و خودش را به آب و آتش می‌زند



کتاب نرگس
نویسنده: رحیم مخدومی
انتشارات: سوره مهر

برشی از کتاب:
ص107  صدای خنده ی بابا هرلحظه بلندتر می شود. انگار دارد می آید بیرون. دست  هایم شروع می کنند به لرزیدن. زودی دیگ را میگذارم زمین و به سرعت می آیم پشت در. بابا می آید دم در اتاق. آب دهانم خشک شده است. یک دلم می گوید فرار کنم و دل دیگرم...
بابا نگاهی به حیاط می اندازد و در را جفت می کند و برمی گردد داخل. نفسم را می دهم بیرون و برمی گردم. عرق روی پیشانی ام سرد شده است. ساک را بی صدا از زیر دیگ می کشم بیرون. یکهو صدای در حیاط می آید.
-    تق تق تق...
لعنت به این شانس! حتما مصطفی است. عجب موقعی سر وکله اش پیدا شده. اصلا فکر اینجایش را نکرده بودم، الان است که بابا برای بازکردن در از اتاق بزند بیرون. ساک را باز می‌کنم. سرم گیج می رود. ساک پر از بسته های کاغذ است. چنگ می زنم توی کاغذ ها و یکی را مچاله می‌کنم و می‌چپانم زیر پیراهنم و بعد مثل جن، می‌پرم توی حیاط. باز صدای در می‌آید، و صدای بابا از اتاق:
-    اومدم. در را باز می‌کنم و می‌پرم بیرون.
-    بدو مصطفی، بدو معطلش نکن...
مصطفی از همه جا بی‌خبر، می دود دنبالم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۶ ، ۰۶:۲۶
نمکتاب ...
دوشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۰:۵۰ ق.ظ

سایه ملخ

 


 

کتاب سایه ی ملخ
نویسنده: محمدرضا بایرامی
انتشارات: سوره مهر


درباره کتاب:
مجبور بود صبح زود هنوز هوا روشن نشده بزند
به جاده ،غروب هم به خاطر بازیگوشی‌اش در دل تاریکی از بیابان راهی خانه می‌شد و این دل شیر میخواست...
این رمان داستان نوجوان شجاعی است که دل نترسش یک منطقه را نجات می‌دهد و...
ماجرایش خواندنی و پرهیجان است..


برشی از کتاب:
ص75: ص 32 بابا بلند شد و رفت کنار پنجره از پشت توری بیرون را نگاه کرد و برگشت . سگ دیگری به صدا درآمد . یک بند زوزه می‌کشید. انگار کسی افتاده بود دنبالش و کتکش می زد. بابا گفت: " یکی‌تان بلند شود ببیند چه شده" حکیمه فانوس را که از میخ دیوار آویزان بود، برداشت. فتیله اش را کشید باال و رفت طرف در . پرده را کنار زد جیغ کشید و خودش را پرت کرد عقب. چیزی خورده بود ". ...مَمَ ... مــ توی صورتش. مادرم گفت: " چه شد؟ چه بود؟" . نفسش بند آمده بود. بسختی گفت:"مـ... مـ...

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۱۰:۵۰
نمکتاب ...